Saturday, August 4, 2012

شهادت مولایمان نقی (ع)


همانا روز شهادت مولایمان نقی (ع) بود. پس در حیاط خانه فریاد زد: "سوسن من دارم میرم خونه خلیفه، واسه شام و آب انگور دعوتم کرده!"


همانطور که قصد رفتن به سمت درب خانه را داشت غازهای خانه جلوی راهش را گرفتند و با منقارشان عبای مبارک را کشیدند. عقیر برای امام جفتک پرانی میکرد و شمقدر جلوی در خانه نشست و راه خروج را بست.


امام نقی که از این وضعیت شاکی شده بود، معجزه صحبت با حیوانات را روشن کرد و گفت: "شما چه مرگتونه!!! چرا مزاحم میشید؟"


که حیوانات یک صدا گفتند: "یه عمر با نداریت ساختیم، برنج آشغال هندی به خوردمان دادی، یونجه بی کیفیت، آب انگور آب زیپو و ....! حالا داری تنها تنها میری خونه خلیفه برنج اعلا با آب انگور خوب بزنی؟"


پس اشک در چشمان امام حدقه زد و قول داد که برای آنها نیز از سفره خلیفه چیزی بیاورد.... ولی آن امام مظلوم هیچ وقت برنگشت.


از لودويگ فن نقي

No comments:

Post a Comment