Saturday, August 25, 2012

امام نقی و نماز صبح


سحرگاه نوزدهم رمضان بود. مولا نقی از رختخواب بیرون پرید، لی لی کنان نعلین به پا کرد، به حیاط رفت و پای حوض وضو ساخت . کنار موال دستی به سر و گوش عفیر کشید و چشمکی به شمقدر زد. مرغابی ها بال بال می زدند. گربه ای از سر دیوار معو کشید. امام فرمود :« پیشته، پدرسوخته!!! » مرغابی ها بیشتر بال بال زدند. امام رو به آنان نیشخندی زد:« امروز وقتش رو ندارم. »
امام دشداشه محکم کرد و در حیاط را باز کرد و خواست قدم بیرون بگذارد که دستگیره در به آستین ردایش گرفت. امام خندید، آستینش را آزاد کرد و به سمت مسجد به راه افتاد. آسمان شهر تاریک بود و صدای عوعوی سگ می آمد.
امام وارد مسجد شد. سامریان گوشه و کنار صحن به خواب رفته بودند. امام سری تکان داد، نیم لبخندی از سر مهر زد و رو به آسمان زمزمه کرد:« فزت برب الکعبه!! »
بعد پاورچین پاورچین جلو رفت و تر و فرز جیب تک تک سامریان را خالی کرد. شمشیر و قرآن جیبی و مهر ابن ملجم را نیز از بغلش بیصدا بیرون کشید، بعد شمع های مسجد را یکی یکی پف کرد و در جیب گذاشت. دست آخر هم نعلین های دم در را درون گونی ریخت و راهی مسجد بعدی شد. 

اپیزود سوم - مظلومیت نقی و راهکارها
**

از  شلغم النقی

No comments:

Post a Comment